صفحات

یکشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۹

طلوع



پس از آن غروب رفتن

                               اولین طلوع من باش

من رسیدم رو به آخــر

                             تو بیا شروع من باش

پنجشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۹

دلتنگی

دلتنگی ها همیشه هستند
گاهی زیادند
گاهی کم
روزهای بدون عشق تو زندگی ما آدمها خیلی زیادند
اما...
خوبیش به اینه که همه این چیزها می گذرن
گذر زمان بهترین هدیه ای است که می تونه وجود داشته باشه...

شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۹

موسیقی خوب

یه مدت کوتاهیه که آهنگهای رادیو جوان رو دنبال می کنم و واقعا خوشم اومده. مخصوصا اونایی که دی جی ها میکس می کنند و بعضیاش خیلی خوبه. حسنش اینه که آدم بدون اتلاف کوچکترین زمان بین اهنگها، کلی اهنگ گوش می ده که اکثرا زیبا هستند. خب البته عیبش هم اینه که این وسطا ممکنه بعضی آهنگاشو دوست نداشته باشی. این وب سایتشه. می تونید تموم این پادکست ها رو از بخش پادکست وب سایت دانلود کنید.

اما یه سری موزیک هم هست که واقعا هر قدر قدیمی هم بشه باز دوستشون داری و گوش می دی. مثل آهنگ زیبای معین به اسم ملاقات که از اینجا می تونید دانلودش کنید (به نظر من اگر نشنیدین حتما بشنوید) متن این آهنگو و خوندنش رو واقعا دوست دارم و خیلی با این آهنگ کیف می کنم. انگار این کلمه ها رو من از عمق دل به زبون میارم...

من از پروانه بودن ها

من از دیوانه بودن ها

من از بازی یک شعله سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم

من از هیچ بودن ها

از عشق نداشتن ها

از بی کسی و خلوت انسان ها می ترسم

من از عمق رفاقت ها

من از لطف صداقت ها

من از بازی نور در سینه ی بی قلب ظلمت ها نمی ترسم


من از حرف جدایی ها، مرگ آشنایی ها

من از میلاد تلخ بی وفایی ها می ترسم

دوشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۹

شروع دوباره

سلام به همه دوستان عزیز
بعد ازحذف وبلاگ قبلی و ترک عادت نوشتن، دوباره تصمیم گرفتم بنویسم تا این حس شیرین نوشتن را دوباره تجربه کنم.
با کمک شما دوستان خواننده وبلاگم خواهیم توانست فضای زیبایی در محیط مجازی بسازیم و از همصحبتی با یکدیگر لذت ببریم.
اینجا محیطی است که هر کسی می تواند در آن حضور یابد و حرف دلش را بزند. حرفهایی که گاهی نمی توان در یک محیط حقیقی بیان کرد.

اینجا دوست دارم از هر آنچه در ذهنم می آید وهر آنچه می شود یک دغدغه به حسابش آورد، صحبت کنم، هر چند موضوع کوچک و کم اهمیتی باشد،مثل خیلی چیزها که برای ما آدمها چیزهای کم اهمیتی شده اند با آنکه به واقع مهمند.
مثل مردی که در سرما کنار خیابان زیر پتوی پوسیده اش می خزد و آدمهای زیادی از کنارش می گذرند بی آنکه حداقل اگر دست او را نمی گیرند، دلی برایش بسوزانند و اشکی بیفشانند.
چقدر این قسمت آهنگ سیاوش قمیشی را دوست دارم که :

کسی آقای عالم نیست
برابر با همند مردم
دیگه سهم هر انسانه
تن هر دونه گندم

به امید اون روز و به امید روزهایی که همه آدمها همدیگر رو چون جان دوست داشته باشند و به هم عشق بورزند.