صفحات

چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۰

غرور


باور می کنم
هر حرفی را که درباره زندگیت و خودت می گویی
اما گاهی می توانم بفهمم
بعضی از آنها از سر غرور بیان می شوند
اه ای غرور لعنتی،
تویی که رابطه خیلی از آدمها را به سردی کشاندی
نمی گذاری آدمها، آنقدر که قلبشان مهربان است، محبت کنند،
نمی گذاری آدمها، دنیایی زیباتر از آنچه در آن هستند را ببینند،
غرور لعنتی،
دوستت ندارم چون،
مسبب همه ی دیوارهای بین آدمها
جدایی آنها از همدیگر
دوری آنها از خودشان
از نظر من تو هستی،
اگر اینقدر ضرر داری،
چرا آدمها رهایت نمی کنند؟
و به واسطه تو،
چه رابطه های زیبایی که می توانست شکل بگیرد و نگرفت،
و چه رابطه های زیبایی که خراب و نابود شد.....
غرور لعنتی،
قدری آرام بگیر
و گوشه ای بنشین
و فرصتم بده
تا فراز سبز زندگیم را به تماشا بنشینم
فرصت کوتاه است ....